اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

قتل دايي در دورهمي شب يلدا

فرمانده انتظامي شيراز از قتل يک مرد 32 ساله در دورهمي شب يلدا به دست خواهرزاده نوجوان وي خبر داد.

قتل دايي در دورهمي شب يلدا

سرهنگ اسماعيل زراعتيان اظهار داشت: شب سيام آذرماه از طريق مرکز فوريتهاي پليسي 110 يک فقره درگيري منجر به قتل در ميدان ارتش شيراز به پليس اعلام و بلافاصله ماموران انتظامي به محل اعزام شدند.

وي افزود: در بررسيهاي اوليه و تحقيق از شاهدان مشخص شد که نوجواني در يک دورهمي در طولانيترين شب سال بر سر اختلاف خانوادگي با دايي خود وارد بحث و مشاجره و سپس درگير ميشود.

فرمانده انتظامي شيراز ادامه داد: در اين درگيري پسر 16 ساله با سلاح سرد دايي 32 ساله خود را بهشدت مجروح ميکند و متواري ميشود که وي به علت شدت جراحت وارده جان خود را از دست ميدهد.

سرهنگ زراعتيان خاطر نشان کرد: ماموران انتظامي موفق شدند در کمتر از 3 ساعت، با اقدامات فني، مخفيگاه قاتل را در يکي از روستاهاي اطراف شيراز شناسايي و وي را دستگير و به مقر انتظامي هدايت کنند.

 

نوزاد 7ماهه قرباني حسادت شد!

 

زن جواني در مشهد با شکايتي تکاندهنده از جاري خود، پرده از ماجرايي هولناک برداشت؛ ماجرايي که حالا زير ذرهبين پليس و کارشناسان روانشناسي قرار گرفته است.

زن جوان به کارشناس دايره مددکاري در کلانتري رسالت مشهد گفت: تکفرزند بودم و در خانه پرمهر پدري قد کشيدم. مادرم خانهدار بود و پدرم تعداد زيادي گوسفند داشت که پرورش ميداد. آن زمان در يکي از روستاهاي تايباد زندگي ميکرديم و اوضاع مالي خوبي داشتيم.

19 سال بيشتر نداشتم که نعمت به خواستگاريم آمد. او ساکن مشهد بود و پسر خوب و سربهراهي به نظر ميرسيد. من که عاشق زندگي در مشهد بودم، بلافاصله پاسخ مثبت دادم و با نعمت ازدواج کردم و صاحب يک فرزند شدم. چند سالي از زندگي با او در مشهد ميگذشت که فرزند دومم اهورا به دنيا آمد.

آن زمان وضع مالي شوهرم کمي به هم ريخته بود و من تصميم گرفتم سر کار بروم و کمکخرج خانواده شوم. ما با برادرشوهرم در يک ساختمان زندگي ميکرديم. يک ماهي بود که اهورا و نسيم را پيش جاريم ميگذاشتم و سر کار ميرفتم.

به خاطر اينکه کار من فروشندگي در يکي از بازارهاي مشهد بود، حوالي عيد يا در فصل آغاز مدارس بايد دوشيفت کار ميکردم به طوري که آخر شب، همزمان با شوهرم، به خانه ميرسيدم. او هم تا ظهردر شرکت خصوصي کار ميکرد و عصرتا شب هم فروشنده بود.

نسيم6 ساله و اهورا 7 ماهه بود. جاريم به دلايلي نميتوانست صاحب فرزند شود و من فکر ميکردم بچههاي من اين کمبود را تا حدودي برايش جبران خواهند کرد، اما اشتباه ميکردم.

مدتي بود وقتي اهورا را به خانه ميآوردم خيلي بيتابي ميکرد و حالش خوب نبود. حتي چند باري دکتر هم بردم، اما بيفايده بود تا اينکه يک روز وقتي به خانه ميآمديم، نسيم با استرس فراوان گفت: «مامان، زنعمو وقتي اهورا گريه ميکنه تو شيشه شيرش يه شربتي ميريزه و اون شربت رو تو کمدش قايم ميکنه. من چند بار وقتي حواسش نبود ديدم. بعد از اون داداشي گيج ميشه ديگه اذيت نميکنه.»

با شنيدن حرفهاي دخترم دنيا پيش چشمم تار شد. فوري دست نسيم را گرفتم و به خانه برادر همسرم رفتم و قبل از اينکه جاريم مرا به خانه دعوت کند خودم وارد شدم. نسيم دست مرا کشيد و به سمت اتاق و کمدي رفت که ميگفت در آنجا شربت را پنهان ميکند. ستاره که دستپاچه شده بود مدام ميپرسيد چه شده اين چه رفتاري است.

به اصرار من و برادر همسرم او در کمد را باز کرد. تمام لوازمش را بيرون ريختم تا اينکه چشمم به شربت متادون خورد. ستاره بيوقفه شروع به گريه و ابراز پشيماني کرد، اما من از او شکايت کردم. او به افسر تحقيق گفت: «مشکلم (بچهدار نشدن) خيلي روي روان و روحيهام تاثير منفي گذاشته است، براي همين از مدتي قبل مواد مخدر سنتي و شربت متادون مصرف ميکنم.

چند بار خواستم کنار بگذارم، اما نتوانستم. هيچوقت جرإت نداشتم موضوع اعتيادم را به همسرم بگويم. وقتي اهورا کنارم بود راستش به موقعيت آزاده و خوشبختيش در کنار فرزندانش حسودي کردم و از اين طريق خواستم سلامتي فرزندش را به مخاطره بيندازم، اما حالا پشيمانم که يک طفل معصوم قرباني اعتياد و حسادت من شده است.»

با دستور ويژه سرهنگ مجتبي حسينزاده رئيس کلانتري رسالت مشهد تحقيقات گسترده پليسي و بررسيهاي روانشناختي درباره اين ماجرا در دايره مددکاري اجتماعي آغاز شد.

منبع: خراسان

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.