شعر از حسن زرنقي
تنهايي توراست نه ياري نه همدمي
تنها نصيب توست دل خون و پرغمي
اي ابر دلشکسته به هر گوشه از زمين
مي بارد از نگاه تو باران نم نمي
لب تشنه سوخت باغ تو و از خزان ولي
حتي نداشت شوق تمناي شبنمي
جور ستم کشان جهان را تو مي کشي
جاي همه تويي که به خط مقدمي
طوفان شدي به خشم چه طوفان سرکشي
سيلي زدي به خصم، چه سيلي محکمي
آخر خودش به آتش اين فتنه شد دچار
خود سوخت آنکه ساخت برايت جهنمي
حالا به شرق و غرب تو را داد مي زنند
بيدار گشته با غمت انگار عالمي
آزادگان به ياد تو شمشير مي زنند
دلدادگان به نام تو دارند پرچمي
دردا بر اين زمانه دريغا بر اين زمين
بي ياد تو اگر که زمان بگذرد دمي
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.