شعر از صائب تبريزي
افسوس که ايام شريف رمضان رفت
سي عيد به يک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سي پارة اين ماه مبارک
از دست به يکبار چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان حافظ اين گله بُد از گرگ
فرياد که زود از سر اين گلّه شبان رفت
شد زير و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شيرازة جمعيت بيداردلان رفت
بيقدري ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهي که شب قدر در او بود نهان، رفت
برخاست تميز از بشر و ساير حيوان
آن روز که اين ماه مبارک ز ميان رفت
تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامة اعمال، سياهي چو دخان رفت
با قامت چون تير درين معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت
چون اشک غيوران به سراپردة مژگان
دير آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت
از رفتن يوسف نرود بر دل يعقوب
آنها که به «صائب» ز وداع رمضان رفت
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.