شعر از احمد رفيعي وردنجاني
پيچيده در گوشِ زمان موجِ صدايت
جاريست در هستي طنينِ ربنايت
آنگونه که دين خدا را زنده کردي
همواره مي دارد تو را زنده خدايت
خون خدا هستي از آن رو تا خدا هست
پايان ندارد جوششِ بي انتهايت
آقا، غريبِ مادري، هر جا غريبان
هستند با قلبي شکسته آشنايت
فريادِ هلِ من ناصرِت همواره زنده ست
هر لحظه جايي عاشقي گردد فدايت
جان در مسيرِ عاشقي دادي و عُشاق
با شوق مي بازند جان خود به پايت
آزادگان و عاشقان را جذب کرده
هر جاي عالم عشقِ همچون کهربايت
چون قطره اي اشکي ست بر دفتر چکيده
هر واژه اي که مي نويسم در رثايت
دور ضريحت در طوافي عاشقانه است
شبهاي جمعه قلبمان در کربلايت
مي گويد از عشقت جهان و تا جهان هست
پايان نخواهد داشت هرگز اين روايت
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.