شعر از جلال محمدي
قبلة آيينهها، کعبة عشق و وفاست
پردهنشين عفاف، در حرم کبرياست
تابش فضل و وقار، عابدة روزگار
پرتو شمس شرف، چشم و چراغ حياست
آنکه فرود آمدهست ماه به دامان او
ماه که از پرتوش چشم جهان را ضياست
ماه و چه ماهي که از پرتو ديدار او
آينهها غرق در شعشعة روشناست
شأن و کرامت ببين در زن مردآفربن
آنکه اگر خوانمش مادر مردان، بجاست
ماه به دامان او آمد و نيز اختران
دامن او مهبط اختر و ماه از کجاست؟
آنکه بر او مژده از هاتف غيبي رسيد؛
ماه و سه اختر تو را از پدر اوصياست
ماه بلند اختري، کس نشناسد چون او
ماه و چه ماهي که او ساقي و صاحب لواست
ماه اگر گفتهاند، ماه بنيهاشم است
ساقي اگر گفتهاند، ساقي آل عباست
کيست که نشناخته مادر آن ماه را
آنکه پر از مهر او خانة شمسالضحيست
مادرِ ماه است او، همدمِ شاه است او
حضرت امّ البنين، همسر شيرخداست
شمع مزاري اگر نيست بر او در بقيع
ديدة خورشيد را تربت او توتياست
شير چنين شيرزن، پرورد آنگونه شير
آنکه چو شير خدا کشتة تيغ جفاست
گر چه جدا شد دو دست، از تن آن حق پرست
در دو جهان دست او، از همه مشکل گشاست
اي قمر اوليا، از غم تو هر کجا
پرچمي افراشته، خيمة اهل عزاست
رايت خونين تو، پرچم حرّيت است
نام ابوالفضل از آن، نقش عَلَمهاي ماست
رايت سرخ عزا، پرچم آزادگيست
پرچم خونخواهيِ واقعة کربلاست
حقّ عزاي تو از گريه نگردد ادا
شور عزاي تو تا روز قيامت بپاست
در غم تو آفتاب نالهکنان گريه کرد
تا ابد اي ماه اگر بر تو بگريم، رواست
داغ فراقت شکست چون کمر کوه را
گويم اگر نيز من داغ تو دارم، خطاست!
جاذبة عشق تو ميکشدش سوي خود
هر که در او بويي از غيرت و صدق و صفاست
نيست به افتادگان جز تو کسي دستگير
دست مرا هم بگير، دست تو دست خداست
شور و نوا ميکنند سوختگان غمت
با من غمديده نيز ناله و شور و نواست
لايق شأن تو نيست شعر من، اما مرا
چشم قبول و کرم از پسر لافتيست
خلق شناسد مرا شاعر آل علي
موهبتي اينچنين از سر لطف شماست!
گر سخنم نارساست، چشم بپوش از کرم
جامة الفاظ تنگ، قامت معنا رساست
نيست به جز اشک و آه، داغ دلم را گواه
حسرت درگاهِ ماه، در دل من سالهاست
گر صله بخشي به من، برگ زيارت ببخش
گوهر ديدار تو، حاجت اين بينواست (1)
پي نوشت:
(1) نوشتهاند که حضرت امّالبنين پيش از ازدواج با حضرت اميرالمؤمنين «عليهالسلام» رؤيايي شگفت ديد؛
«در باغي سرسبز و پردرخت با نهرهاي روان و ميوههاي فراوان نشسته بود و با نظارة ماه و ستارگان درخشان دربارة عظمت آفرينش و مخلوقات خدا ميانديشيد در اين حال ماه از آسمان فرود آمد و در دامن او قرار گرفت و نوري از آن ساطع ميشد که چشمها را خيره ميکرد. در همين حال سه ستارة نوراني ديگر را هم در دامن خود ديد که از نور آنها مبهوت شد. و هاتفي ندا داد:
بشراکِ فاطمهُ بساده الغُرَر
ثلاثه انجم و الزاهر القمر
ابوهم سيد في الخلق قاطبه
بعد الرّسول کذا قد جاء في الخبر
(فاطمه، مژده باد تو را به سيادت و نورانيت. به ماه نوراني و سه ستاره درخشان، پدرشان سيّد و سرور همه انسانهاست بعد از پيامبر گرامي و اينگونه در خبر آمده است.)
مادر امّالبنين رؤياي او را چنين تعبير کرد: به زودي تو با مردي جليل القدر و صاحب مجد و عظمت ازدواج ميکني، مردي که مورد اطاعت امّت خود است. از او صاحب چهار فرزند ميشوي که چهرة اولين آنها مثل ماه درخشان است و سه فرزند ديگر چونان ستارگانند.»
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.