(در فيلمي کوتاه ديدم که مادري گريان در کوچههاي ويران غزّه، دنبال کودکش ميگشت. به او خبر دادند که کودکت در بيمارستان است. رفت و جنازهي خونين کودکش را در آغوش گرفت.)
با اينکه جان و جامه دريدي قبول کن
مادر، دوباره دير رسيدي قبول کن
تا زودتر رسي به تماشاي يادها
در بادهاي کور دويدي قبول کن
آغوش باز کردي و رفتي به ديدنش
دستي به گونههاش کشيدي قبول کن
جز حرفهاي خسته ز لبهاي تو نريخت
جز درد و داغ هيچ نديدي قبول کن
اصلاً دلش به حال دل تو نسوختهست
دنياست مثل شمر پليدي، قبول کن
چون اشک ذرّه، ذرّه ز چشمان بيقرار
بر دامنت غريب چکيدي، قبول کن
از روزگار سوختهات همچنان بگو
دنيا به تو نداد اميدي قبول کن
تا وا شود به روي تو درهاي رو به رو
در دست تو نبود کليدي قبول کن
شبهاي بي ستارهي تو حرف تازه داشت
در چشم توست راز سپيدي قبول کن
اين را نوشتهاند: که دنيا هميشه داشت
در آستين خويش يزيدي قبول کن
فهم زمانه از تو و دلتنگيات کم است
تو مادر نجيب شهيدي قبول کن
شعر از شعبان کرم دخت
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.