تمکين به حکم خضر
1. مقاومت، جزو ذاتيّات انقلاب است و نبايد از آن دست کشيد. مقاومت، تمام نشده، بلکه همچنان يکي از خطوط اصلي انقلاب است. جمهوري اسلامي از مقاومت، دست نکشيده و مسير سازش و تسليم و انفعال را در پيش نگرفته است. همچنان بايد ايستاد و عقبنشيني نکرد. مقاومت، چالش است اما اين چالش، ضرورتي تاريخي است و ما از آن گريزي نداريم. ايران، خاستگاه و زادگاهِ جريان مقاومت است و روزي نخواهد رسيد که بتوان از مقاومت عبور کرد. انقلاب منهاي مقاومت، انقلاب منهاي انقلاب
است.
2. جنگ دوازده روزه با پيروزي انقلاب، تمام شد. هدف ناگفتة اين جنگ، براندازي از طريق جنگ بود. لايههاي اين جنگ، حاکي از طرح براندازي بود و هرگز نبايد تصوّر کرد که جنگ براي ترور و بمباران بود. جنگ، يک مقدّمه براي سقوط حاکميّت بود، اما اين هدف، تحقّق نيافت. با دستان خالي بازگشتند و ناکام ماندند. انقلاب به لبة پرتگاه رفت و بازگشت؛ تقدير تاريخيِ الهي، چنين بود که انقلاب بماند، وگرنه خدعة ناگهاني صهيونها، اثري از انقلاب بر جاي نميگذاشت.
3. در برهة جنگي، توقّع دشمن اين بود که جامعه از موقعيّت اضطراري استفاده کند و در برابر حاکميّت قرار بگيرد، اما چنين نشد. جامعه، برانگيخته و فعّال شد، اما نه در نسبت منفي و مخالف با حاکميت، بلکه همسو و هماهنگ با آن. تصوّر اين بود که جامعه در کمين نشسته تا در فرصت مستعد، نظام را به چالش بکشد و کار آن را بسازد، اما واقعيّت عيني، برخلاف اين پنداشت بود. جنگ نظاميِ غافلگيرانه، مقدّمة تهيساختنِ حاکميّت از قدرت براي بهصحنهآمدن مردم بود. حاکميّتِ بيقدرت و
درهم ريخته، امکان حضورِ اعتراضيِ مردم را فراهم ميکرد، اما مردم از اين مجال براي شورش و عصيان بهره نبردند و در جبهة دشمن قرارنگرفتند.
4. آمريکا، درخور ارتباط با جمهوري اسلامي نيست. ماهيّت آمريکا، چنين اقتضايي دارد. سرشت و ذات آمريکا، در برابر آرمانها و غايات انقلاب است و ما هيچ راهي جز مقاومت و نفي رابطه و مذاکره نداريم. رابطة با آمريکا، بنبستِ محض است و برخلاف شرافت. بايد بر دهان کساني کوبيد که همچنان به دنبال راهي براي مذاکره و رابطه هستند. آنان که در دهههاي گذشته، جامعه و سياست خارجي و اقتصاد را به مذاکره، متّصل کردند و ذهنيّت جامعه را نسبت به مذاکره، شرطي نمودند، خيانت قطعي و تاريخي کردند. تکنوکراتها و ليبرالها، نيروهايي هستند که دههها، روايت غلط توليد کردند و معيشت را به مذاکره ربط دادند.
5. حداقل همبستگي اجتماعي، باهمبودن در برابر دشمن است. چه نيروهاي سياسي و چه جامعه، بايد بهعنوان يک کلّ واحد و منسجم، ظاهر شوند و دستکم، وحدت سلبي و نفيي داشته باشند. نبايد اين کف و حدّنصاب را ناديده انگاشت و سازِ ناکوک نواخت.
6. اين دولت، هرچه که هست، اکنون در قدرت نشسته و قطعهاي از حاکميّت است. اين دولت، برگزيدة ما نيست و ما با تفکّر و کارگزاران آن، همگفتمان نيستيم. ندانمکاريها و خطاهايش نيز زياد است. اما چه بايد کرد؟ نميتوان مسير مخالفتِ مطلق را در پيش گرفت، بلکه بايد به ترکيبي
از نقد و حمايت دست يافت. در موقعيّت دشواري قرار داريم و ناچاريم به حداقلها بسنده کنيم. نبايد چنين ميشد، اما سکوتها و انفعالها و بيعمليها، چنين وضعي را پديد آورد. حال که چنين شده، بايد مدارا کرد و براي مجالهاي بعدي، دولت جوانِ حزباللهي را طراحي کرد.
7. آرمانها را بايد از آسمان طلب کرد؛ پاي خدا در اين تاريخ قدسي، گشوده است و بايد ناممکنها و محالها را از خدا تمنّا کرد. اين تاريخ، با خدا آغاز شد و با خدا نيز تداوم خواهد يافت. انقلاب ايران، انقلابِ به نام خدا بود و مردم در پرتوِ يکي از اولياي الهي، مجتمع و متّحد شدند و خروشيدند. نيروي پيشران اين تاريخ ملکوتي، ارادة خاص الهي است. نهفقط تفوّق در جنگ، بلکه حتي باران را نيز بايد از خدا طلبيد.
اين تاريخ، تاريخ حياتِ حداکثريِ امر قدسي در اوضاع و احوال مردمان است. علل و اسباب ظاهري در جريان هستند، اما جملگي، تجليّات ظهورِ ارادة ملکوت و غيب هستند که غلبه و اظهارِ حق را طلبيده است. پيچ تاريخي، اکنون و اينجاست. در لحظات واپسين به سر ميبريم و ميرود که کار به تماميّت برسد و برهة پاياني طلوع کند.
قطعة مقدّماتي تاريخ، چنين تقديري داشته و اينک، زمانة تحقّق کمالات و ترقّياتِ پاياني است. اينک بيش از هميشه، محتاج استعاذه و توکّل و توسّل هستيم؛ بايد آسمان را دريابيم و از غيب، استمداد بطلبيم. اين تکامل تاريخي، فراتر از بضاعت ماست و بدون مدخليّتِ ساحتِ ربوبي، راه به جايي نخواهد برد. بايد همهچيز را در ذيل خدا معنا کرد و ربطِ وجودي به عالم بالا يافت و اسير کثراتِ مادي نشد و موحّدانه، به باطن انقلاب نگريست.
* مهدي جمشيدي
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.