اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

بررسي استراتژي هاي فرهنگي آمريکا در خلال جنگ سرد

- بخش اول

در تمام اعصار گذشته غرب، هنر به‌عنوان عنصري فرهنگ‌ساز، به دليل فاصله ‎اي که با زندگي روزمره مردم داشت، براي بقاي خود، نيازمند حمايت حاکمان و اشراف بود و طبيعتاً جريان هنري با اميال و رويکرد اين طبقه حرکت مي‏کرد.

بررسي استراتژي هاي فرهنگي آمريکا در خلال جنگ سرد

با آغاز دوران مدرن و گسترش اومانيسم، آزادي با تعريف غربي آن، يعني رهايي در همهجا و همهچيز در رأس اصلي‏ ترين خواست‏ ها و تمناي بشر قرار گرفت. در عرصه هنر، خلاقيت آزاد و رها تبديل به مؤلفهاي اصلي و غيرقابلجايگزيني گرديد. اين ديدگاه، هدايت هنر را براي صاحبان قدرت و سرمايه که از اثرگذاري اجتماعي هنر آگاه بودند و به آن نياز داشتند، سخت مي‏کرد. از همين رو در قرن بيستم، هدايت هنري از حالت آشکار به حالت مخفي تبديل شد. پس از جنگ جهاني دوم و تغيير مختصات سياسي دنيا و روي کار آمدن دو ابرقدرت شوروي و آمريکا، منازعه‏اي سخت ميان آن‏ها شکل گرفت. سازمان اطلاعات مرکزي آمريکا در همين زمان و براي مقابله با نفوذ کمونيسم، تأسيس شد و جهتدهي به فعاليت‏ هاي هنري را در ادامه مسير سازمان‏هاي پيش از خود ادامه داد. در عرصه هنرهاي تجسمي با حمايت و برگزاري از نمايشگاه ‏هاي هنرمندان گروه اکسپرسيونيسم انتزاعي، توانست رقيبي جدي در مقابل هنر رئاليستي شوروي ايجاد کند. جنگ سرد فرهنگي نهتنها در داخل مرزهاي دو ابرقدرت که در کشورهاي اقماري آنان در بلوک غرب و شرق، شکل گرفته بود.

 

جنگ سرد

 

واژه جنگ سرد، اولين بار در سال 1945 در نوشتهاي از جورج اورول 1، به نام «شما و بمب اتمي»، وارد ادبيات سياسي دنيا شد. جنگ سـرد که آن را صلح ناشي از ترس، تعادل وحشت، موازنه قوا و درگيـري به خاطر منافع عظيـم تا سرحـد جنگ تمامعيار نيز ناميدهاند، پرچمدار عصـر جديدي در تاريخ روابط بينالملل، به شمار ميآيد که امتداد جنگ جهاني دوم بود. در حقيقت، دو نگرش سکولار که هر دو برآمده از غرب بودند، وارد زدوخوردي شده بودند که ايدئولوژي، نقشي محوري در آن داشت. اتحـاد شوروي سياست توسعهطلبانهاش را با الفاظ ايدئولوژي، مارکسيسم، لنينيسم، موجـه ساخت و سياست جهاني خود را تحت عنوان مبارزه نيروهاي شرقي کمونيسم، با نيروهاي ارتجاعي نظام سرمايهداري تعريف نمود. آمريکا هم با تأکيد بر ارزشهاي آمريکايي، راهبردهايش را به بحران ايدئولوژيک کمونيسم، معطوف نموده و خود را بر مبناي تعريف رقيب و مرز گذاريها با او تعريف نمود. بهگونهاي که تا چندين سال، محور سياستگذاريهاي ملي آمريکا، مبحث مبارزه با کمونيسم بود.

جنگ سرد، ابعاد و سطوح مختلفي داشت، مانند آمادهسازيهاي تجهيزاتي و مهارتي نيروي انساني در زمينههاي جنگي گرفته و رقابتهاي علمي و فناورانه؛ اما نرمترين مشخصه اين جنگ، تبليغات و تأثيرگذاري بر اذهان انسانها در سطح بينالمللي و جهاني بود. بهگونهاي که هرکدام، سعي ميکردند با برنامهريزيهاي محتوايي، نظر انسانهاي بيشتري را به سمت ايدئولوژي خود جلب کنند. در حقيقت، با اينکه تأکيد زيادي بر روي قدرت هستهاي و نظامي وجود داشت اما هر دو اردوگاه، ميدانستند که انسانها، افکار و شبکههاي انساني، همچنان قويترين سرمايه براي نشر ايدئولوژيها هستند؛ بنابراين، از مهمترين اهداف نيز به شمار ميرفتند. هرچند درنهايت، نتيجه اعمال هر دوي آنها، سوءاستفاده و به بردگي کشيدن انسانها بود، در قالبي نوين و قرن بيستمي که همچنان عدم آرامش را براي مردم تحت حکومت هردوي آنها، به دنبال داشت.

 

فرهنگ در جنگ سرد

 

شوروي در سالهاي حاکميتش، بر اساس تئوريهاي انترناسيونال خود، اعتقاد داشت که بايد سرزمينها و ملتهاي بيشتري را تحت سيطره خود قرار دهد و اين امر، جز با فعاليتهاي فرهنگي و هنري مقدور نبود. ازاينرو براي پيشبرد اهداف خود با اتکا به شاخه فرهنگي احزاب کمونيست و هنرمنداني که به اين احزاب، گرايش پيدا کرده بودند، تئوريهاي مارکسيستي-لنينيستي خود را منتشر ميکرد. نمونه آن، فعاليتهاي فرهنگي- هنري حزب توده (بازوي فعال حکومت شوروي) در ايران است که با جذب افرادي چون صادق هدايت، صادق چوبک، بزرگ علوي، ابراهيم گلستان و بسياري از هنرمندان و نويسندگان مشهور چند دهه، حجم قابلتوجهي از فضاي فکري و فرهنگي کشور را تحت اداره خود داشت. ازاينرو، در طرف مقابل اين جنگ سرد جهاني، آمريکا نيز به خنثي کردن فعاليتهاي فرهنگي احزاب چپ در کشورهاي مختلف جهان ميپرداخت؛ بنابراين، در زمينه ايدئولوژي و بهمنظور بيهويت کردن روشنفکران و توده مردم در جوامع شرقي، تلاش خود را در قالب يک «جنگ فرهنگي» آغاز نمود. اين تلاشها که با برنامهريزيهاي دقيق و بلندمدت و با صرف هزينههاي گسترده بر دانش و رفتار مردم، نخبگان، مديران، دولتمردان شوروي و بلوک شرق تأثير گذاشت، يکي از عوامل بسيار مهم تضعيف شوروي بود. هرچند فروپاشي شوروي، محصول نااميدي اذهان جهان از ايدئولوژي انقلابي مارکس بود که به دنبال جلبتوجه تحول خواهان و انقلابيون جهان به يک انقلاب ديني با گفتماني نوين شکل گرفت.

در حقيقت، چون انقلاب اسلامي از قواعد انقلابهاي چپ پيروي نميکرد و درعينحال، ديني و موفق بود، ادعاهاي مارکس و لنين را باطل کرده بود و نمونهاي بود که با پايه شکلگيري شوروي تناقض داشت. خود اين امر به عنواني عاملي فرهنگي که آمريکايي نبود، توجه انقلابيون جهان را از بلوک شرق به سمت اسلام تغيير داد؛ اما بااينحال، نميتوان برنامههايي را که رقيب اردوگاه شرق براي آن پياده ميکرد، ناديده گرفت. سازمان اطلاعاتي آمريکا با تأثيرگذاري بر نويسندگان، هنرمندان، روزنامهنگاران، فيلمسازان، منتقدان، دانشگاهها، مراکز علمي و فرهنگي و حتي شخصيتها و نخبگان علمي، سياسي، اقتصادي و نظامي شوروي، عملاً بخش قابلتوجهي از توان شوروي را صرف خنثيسازي اين اقدامات کرده بود؛ بنابراين، در کنار فروپاشي استدلالهاي نظري، قدرت فرهنگي و حکومتي شوروي نيز بهشدت تضعيف شد. سؤال اينجا است که اين اقدامات، از چه جنسي بودند و در چه سطحي اجرا ميشدند؟

آمريکا براي برنامهريزي و راهبرد نگاري در خصوص مسائلش، مؤسساتي را بلافاصله بعد از جنگ جهاني دوم ايجاد کرد؛ که يکي از آنها، «موسسه رند» است که توسط بخش برنامهريزي راهبردي ستاد نيروي هوايي ارتش آمريکا، تأسيس و با کمک بنياد فورد به يک مؤسسه اثرگذار در زمينه روابط غرب و شرق تبديل شد. يکي از برنامههاي اصلي اين مؤسسه، تهيه دکترين سياست بازدارنده عليه شوروي بود. اين دکترين اعلام کرد که در مواجهه با رقيب بينالمللي، بايد استحاله دروني هم بهموازات رقابتهاي بينالمللي به پيش برود. سرمايهگذاري بر روي نخبگان، روشنفکران و چهرههاي فرهنگي اتحاد شوروي، راهبرد اين دکترين بود و تأکيد شده بود که اقدامات آمريکا در اين خصوص، بايد بهصورت تدريجي و با هدف کاهش سطح حمايت و مشارکت مردمي از نظام شوروي اجرا شود. همچنين، رسانههاي غربگرا  بهعنوان اصليترين ابزارهاي ارتباطي جهان غرب با نخبگان روس، در نظر گرفته شدند. بدين ترتيب، اين مؤسسه راهکارهايي را در سطوح مختلف ارائه داد که عمده تمرکز آن بر تزلزل پايههاي قدرت نرم يک نظام بود. رسانه و افکار تحت تأثير آن، محور اين دکترين بودند. بدين ترتيب، تأثيرگذاري فرهنگي بر افکار مخاطبان روس، بهعنوان تنها راه فروپاشي شوروي در اين گزارش، مطرح شده بود. در حقيقت، رند يک مدل ارائه داده بود که بر اساس آن، بهرهگيري از روشهاي نرم، ميتوانستند به يک فروپاشي سخت منجر شوند.

 

برنامههاي سيا براي جنگ سرد فرهنگي

 

سادهترين ديدي که ميتوان به مسئله امنيت داشت، اين است که يک نهاد امنيتي با جاسوسها برخورد ميکند. درحاليکه ضد امنيتتر، گستردهتر و اثرگذارتر از جاسوسان، جريان سازيهاي نرمي است که در کشور هدف صورت ميگيرد. جريانهايي که در قالب گفتمانهاي مذهبي، نهادهاي مردمي، واحدهاي خدماتي، سازوکارهاي مربوط به توسعه، برنامههاي آموزشي و دانشگاهي، تجارت و محيطزيست شکل ميگيرند و تماماً قانوني هستند. در اين ميان، ساختارها و فرايندهاي فرهنگي و هنري، از اهميت ويژهاي برخوردارند، زيرا ميتوانند از حکومتيترين سطوح تا مردميترين لايههاي اجتماع را تحت تأثير قرار دهند. سازمان سيا که بعد از جنگ دوم و در ابتداي جنگ سرد ايجاد شد، يکي از خبرگان استفاده کننده از حوزه فرهنگ در تأثيرگذاري بر جوامع غير آمريکايي است. يکي از انواع اقدامات سيا، شرکت در عمليات پنهان مرتبط با فعاليتهاي شبهنظامي و مبارزات تبليغاتي با هدف ايجاد بيثباتي در نظامهاي رقيبي بوده است که آمريکا، قصد تأثيرگذاري بر آنها را حتي در دوران صلح داشت. اين سازمان در سال 1947 با بهکارگيري شبکهاي عظيم و تأثيرگذار از نيروهاي اطلاعاتي، استراتژيستهاي سياسي، سازمانهاي مشترک و روابط قديمي ميان مدارس دانشگاههاي آيوي ليگ 6، در پي ايجاد ائتلافي از شرکتها (کنسرسيوم) بود که کار ويژه آن، واکسينه کردن جهان عليه شيوع کمونيسم و تسهيل کسب منابع سياست خارجي ايالاتمتحده در خارج بود. عامل اين تلاش، شبکهاي مستحکم از افرادي بود که اعتقاد داشتند، جهان نيازمند نظمي آمريکايي است.

سيدني هوک در سال 1949، به يک مقام آمريکايي گفته بود که اگر هزار انسان مصمم و همچنين، پشتيباني مورد نياز را در اختيار داشته باشد، قادر است بر پايه دموکراسي، موجي از ناآراميها را در ميان جامعه مردمي و حتي سربازان استالين ايجاد کند. شکلدهي نشريات زنجيرهاي يا نشرياتي که از سيا تغذيه ميشدند نيز يکي از اين دست اقدامات بود که به جريان سازي منجر ميشدند. سيا يک شبکه مطبوعاتي جهاني را ايجاد کرد که آمريکا، انگليس، افريقا، غرب آسيا و امريکاي لاتين را در برميگرفت. مطبوعات روشنفکري يکي از بسترهاي مهم آمريکا بودند، چراکه نفوذ قابلتوجهي بر افکار تأثيرگذاران جامعه داشتند. در حقيقت، نخبگان و طبقه خردهبورژواي تحصيلکرده در دانشگاه -که به دنبال دموکراسي و توسعه با مفهوم آمريکايياش بود- مخاطبي مهم براي آمريکا بهحساب ميآمدند.

شبکهسازي، يکي از اقدامات مهم سيا بود؛ يکي از نمونههاي اقدامات اين سازمان، ايجاد «کنگره آزادي فرهنگي» بود که در سال 1950 با حضور يکصد نويسنده از سراسر جهان، در برلين ايجاد شد و توانست جبهه فرهنگي و تبليغاتي غرب را گسترش دهد. همکاريهاي بينالمللي آن با مراکز فرهنگي فرانسوي، اين جبهه را گسترش داد. يکي از اهداف آن، اين بود که ايدئولوژي آمريکايي را در جهان منتشر کند. يکي از مسيرهاي آن، معرفي هنرمندان آمريکايي از قبيل نويسندگان، اهالي موسيقي و توليدکنندگان محصولات فرهنگي بود. افراد مطرحي مانند جورج اورول، آرتور کوستلر[1]، سيدني هوک[2]، ملوين لاسکي، ايناتسيو سيلونه[3] در اجلاس اين کنگره حضور داشتند. آنها تريبونهايي ميشدند براي فرياد کشيدن شعارهاي فرهنگي آمريکا با محوريت ايدئولوژي غربي مبتني بر دموکراسي، در قالبهاي هنري و علمي. اين کنگره بيش از 20 مجله معتبر براي اشاعه اين شعارها داشت، در 35 کشور نمايندگي داشت و دهها کارمند را به استخدام درآورده بود. جداي از ايجاد سرويس خبري و تصويري و کنفرانسهاي بينالمللي سطح بالا، به برگزاري نمايشگاههاي هنري ميپرداخت. اهداي جوايز به هنرمندان در جشنوارهها، يکي ديگر از اقدامات آن بود تا بتواند هنرمندان مستعد را براي پيوستن به جبهه غرب، شناسايي و سپس، به جهان معرفي کند تا ظرفي باشند براي تبليغ گفتمان آمريکايي.

از اقدامات جالبتوجه اين کنگره، ايجاد يا تقويت شکافهاي هويتي در بدنه چپگرايان بود. چپگرايان غير کمونيست توسط اعضاي اين کنگره، شناسايي ميشدند و بهعنوان اهرمي براي به چالش کشيدن ايدئولوژي شوروي، مورداستفاده قرار ميگرفتند؛ بنابراين، يکي از ابزارهاي مهم ضربه به يک هويت، خرده هويتهايي است که ميتواند در آن ايجاد شود و سيا، از اين ابزار بهخوبي بهره ميبرد. سيا سعي ميکرد، جبههاي از چپها ايجاد کند که غايتشان براي آمريکا بيخطر باشد. بهنوعي با اين کار، تفکر چپ مشروع را معرفي مينمود و براي مخالفان خود استانداردسازي ميکرد. يکي از نتيجههاي آن، وجود گروههاي اجتماعي چپگرا در خود آمريکا هستند که هرچقدر هم مطرح شوند و به هدفشان نزديک شوند، بازهم براي اصل آمريکا، خطري بهحساب نميآيند. در حقيقت، آمريکا مارکسيسم آمريکايي را مطرح ميساخت، همانطور که در حال حاضر به اسلام آمريکايي، اسلام سکولار يا اسلام ليبرال، تأکيد دارد تا خود مفهوم آمريکا دچار تزلزل نشود بلکه با گرايشهاي مختلف متکثر شود.

همه اين اقدامات فرهنگي از جنس عمليات بودند. در حقيقت، آنها عملياتي پنهان تحت پوششهاي فرهنگي و با اهداف فرهنگي و امنيتي بودند. گرچه بسياري از اسناد تا مدت زيادي منتشر نشد اما آمريکا، هميشه حق دخالت خود در فضاي فرهنگي کشورهاي مشروع و قانوني را حق خود ميدانست؛ چراکه آن را تلاشي براي صحبت از آزادي مطرح ميکرد و مفهوم دموکراسي را پايه اکثر اقدامات فرهنگياش قرار ميداد. اين امر مديون مفهومسازيهايي بود که در فضاي دانشگاهي آمريکايي صورت ميگرفت. در حقيقت، مباحث فکري در شبکه آکادميک بينالمللي و نشريات علمي پژوهشي تحت سلطه غرب، تدوين ميشد و به دنبال آن، فراوري شده و از طريق هنر به فرهنگ جامعه تزريق ميشد؛ بنابراين، دانشگاهها شروعکننده اين تأثيرگذاري فرهنگي بودند. دانشگاههايي مانند کلمبيا، استنفورد، نيويورک و هاروارد، زير نفوذ مستقيم سياه بودند. بنياد فارفيلد در دانشگاه کلمبيا، يکي مهمترين مراکزي بود که بودجه عمليات فرهنگي سيا از طريق آن، به نهادهاي فرهنگي منتقل ميشد. بنيادي که رياست آن را يک مأمور سيا و استاد دانشگاه به نام جک تامپسون،[4] بر عهده داشت. کتابها و مقالات علمي، براي نگارش متون ادبي بودند. رمانها نوشته ميشدند و منبع توليدات سينمايي قرار ميگرفتند. به دنبال آن، برنامههاي گفتگو محور، سرودها و گالريها برگزار ميشدند؛ و مهم توجه افراد جوامع بود که به شکل پي دي پي، متوجه اين توليدات هنري قرار ميگرفت. اين توجه مدام، علاقه و انزجار را در مخاطب شکل ميداد و درنتيجه، تصوير ذهني جامعه را تغيير ميداد. افراد جامعه بر اساس اين تصاوير ذهني تفکر ميکردند و چون ورودي ذهنشان آمريکايي بود، ناخودآگاه تصميم و رفتارشان نيز آمريکايي ميشد.

ادامه دارد

* حامد ناصريان ؛کارشناس ارشد مطالعات امريکاي شمالي (دانشگاه تهران) و همکار مرکز مطالعات آمريکا

* قدسيه پائيني؛کارشناس ارشد پژوهش هنر (دانشگاه تهران) و همکار مرکز مطالعات آمريکا

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.