شعر از صائب تبريزي
ريخت دندانها و در فکر لب ناني هنوز
مهره بازيچة گردون گرداني هنوز
شد بناگوشت سفيد و ظلمت غفلت بجاست
صبح روشن گشت و در خواب پريشاني هنوز
شاهراه کشور مرگ است هر موي سفيد
ره نمايان گشت و در رفتن گرانجاني هنوز
شد بلند، آوازة طبل رحيل کاروان
از پريشان خاطري در فکر ساماني هنوز
قامت خم گشته چوگان است گوي مرگ را
تو همان سرگرم بازي همچو طفلاني هنوز
گر چه پيري در سر دست تو گيرايي نهشت
با هزاران آرزو دست و گريباني هنوز
شد طناب عمر سست و خيمه بيرون زد حواس
در سرانجام عمارت سخت بنياني هنوز
در چنين وقتي که ميبايد به خود پرداختن
واله خال و خط رخسار خوباني هنوز
در چنين وقتي که صائب ساده لوحيهاست باب
تو ز کوته بينشي در جمع ديواني هنوز
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.