اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

4 نفر از اصحاب اميرالمومنين که از شهادت خود و ديگران خبر داشتند

عاشورا نه يک حادثه که يک فرهنگ است؛ فرهنگي برخاسته از متن اسلام ناب محمدي که نقش حياتي را در استحکام ريشه‌ها، رويش شاخه‌ها و رشد بار و برهاي آن ايفا کرده است.

4 نفر از اصحاب اميرالمومنين که از شهادت خود و ديگران خبر داشتند

نهضت عاشورا هيچ گاه در محدوده زمان و جغرافياي خاصي محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشيّع در راستاي حرکتها، جنبشها و قيامهاي راستين شيعه بلکه بسياري از نهضتهاي آزادي خواهانه ديگر در برابر کانونهاي ظلم و کفر و نفاق بوده است. علما و انديشمندان مسلمان همواره براي حراست از کيان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادي بازگو کرده است، بلکه حتي به بازسازي آن و پاسداري از ارزشهاي ناشي از آن پرداخته است. بازسازي مضامين و مفاهيم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زماني به فراخور حال آن زمان، تأثير بسيار شگرف و سازندهاي در راه پيشبرد اهداف مقدسي همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جاي نهاده است. تاريخ شيعه گواه صادق و روشني از اين بازسازيها است.

گفتار آيت الله مصباح در عين برخورداري از صلابت و متانت، بي پيرايگي خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصيت گرانقدري نشأت مييافت که زبانش بيان قرآني، دلش مالامال از عشق الهي، و جانش لبريز از محبت و ارادت به حضرت ختمي مرتبت (ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بود. درصدديم به مناسبت فرارسيدن ايام عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در سلسله مطالب «پيامهاي حماسه حسيني» به واکاوي زمينهها و اهداف نهضت سرخ حسيني بپردازيم.

آنچه در ادامه ميخوانيد بخش هشتم از سلسله درسهاي عاشورايي آيت الله محمدتقي مصباح يزدي ميباشد که در ماه محرم 1421 ايراد گرديد:

 

4 نفر از اصحاب امام علي (ع) که از شهادت خود و ديگران خبر داشتند

 

هدف علي (ع)، ارائه الگوي حکومت اسلامي

جوابي به نظر من ميرسد که آن را عرض ميکنم، در مورد آن فکر کنيد و اگر کسي به پاسخ مناسبتري رسيد، بنويسد و در اختيار من قرار دهد. جوابي که به نظر من ميرسد اين است که اگر چنين جرياني اتفاق افتاده بود، ما علي (عليه السلام) را با چه کيفيتي ميشناختيم؟ اگر براي ما چنين داستاني را نقل کنند که، شبي جناب طلحه و زبير، خدمت خليفه وقت رسيده، درباره مسائل مملکت صحبت کردند، و مثلاً، تصميم گرفتند حکومت ايالت عراق را به يکي از ايشان و مصر را به ديگري واگذار کنند، اگر در تاريخ چنين آمده بود، من و شما چه تفاوتي بين علي (عليه السلام) با طلحه و زبير ميديديم؟ چه فرقي بين معاويه و عمرو عاص با علي (عليه السلام) قائل ميشديم؟ نهايتاً ميگفتيم چند شخصيت بودند که با يکديگر نشسته، مشورت کرده و کاري انجام دادند. روزي با شخصي ديگر و امروز با يک شخصي به نام اميرالمومنين (عليه السلام) بيعت کردند. قبلاً خليفه اول با مشورت اطرافيان خود معاويه را خليفه و والي شام قرار داد و بعد خليفه دوم و پس از او هم خليفه سوم ولايت او را بر شام تأييد کردند. اکنون نيز اينها طلحه و زبير را به عنوان والي کوفه و بصره نصب کردند. لازمه چنين عملکردي اين بود که امروزه بيش از يک ميليارد مسلمان و صدها ميليون شيعه، تفاوتي بين علي (عليه السلام) با طلحه و زبير نبينند، بلکه فرقي بين علي (عليه السلام) و معاويه قائل نشوند؛ و اين مطلب جديدي نيست.

اگر امروزه ما ميدانيم که علي (عليه السلام) مقام ديگري داشته است، و اصلاً در يک مسير ديگري بوده است، به اين دليل است که علما براي تبيين تفاوت بين علي (ع) و ديگران، هزار و سيصد سال تلاش کرده و آن را دائماً براي ما نقل کردند، پدر و مادرهاي ما از طفوليت اين مسائل را به ما تلقين کردند. اما اگر گفته ميشد زماني بود که چند نفر نشستند دور هم و حکومت را تقسيم کردند، در اين صورت چه تفاوتي بين ايشان ميديديم؟ حداکثر ميگفتيم علي (عليه السلام) کمي بهتر از آنها بود. اين سخن تازه اي نيست. خود علي (ع) از اين که او را با معاويه مقايسه ميکردند، ميناليد؛ «الدَّهْرُ أَنْزَلَني ثُمَّ أَنْزَلَني حَتّي يُقالُ عَليٌّ وَ مُعاوية.» (ابن طاووس، فرحة الغري، ص 7) آن زمان نيز همين اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله)، يا کساني که سالها در رکاب علي (ع) و در محضر علي (ع) بودند، ميگفتند: به هر حال معاويه نيز حُسن هايي دارد، جود و بخششي دارد، تدبيري دارد، يک کشور اسلامي را اداره ميکند. همين افراد زماني که از علي (عليه السلام) گله مند ميشدند، نزد معاويه ميرفتند. حتي نزديکان علي (عليه السلام) هر وقت از علي (عليه السلام) گله مند ميشدند و تقاضاهايي داشتند که علي (عليه السلام) به آنها پاسخ مثبت نميداد، نزد معاويه ميرفتند. آنها اين دو را هم سنگ ميديدند و معتقد بودند، فقط اندکي عدل و عبادت علي بيشتر است.

اگر جريان مذکور اتفاق افتاده بود، من و شما علي (عليه السلام) را چگونه ميديديم؟ و اگر چنين برداشتي از اسلام و از علي (عليه السلام) داشتيم، و اين رفتار را وظيفه يک خليفه اسلامي ميدانستيم، در اين صورت براي ما خلافت اسلامي با حکومتهاي دنيوي و سلطنتهاي کسري و قيصر چه تفاوتي داشت؟ آنها نيز همين گونه رفتار ميکنند، اگر در مقابل خود به معارضي برخورد کنند که نتوانند او را دفع کنند، با او سازش ميکنند، رو به روي يکديگر مينشينند و به هم لبخند ميزنند، با يکديگر از در سازش در ميآيند، براي اين که جنگ و خونريزي نشود و خشونت پيش نيايد. مگر در تمام دنيا چنين نيست؟ در اين صورت چه تفاوتي بين حکومت علي (عليه السلام) با حکومت کلينتون و ديگران وجود داشت؟

اگر ما امروز با حقيقت اسلام آشنا هستيم و مکتب تشيع را داريم، به برکت اين گونه رفتار کردن علي (عليه السلام) است. درست است که علي (عليه السلام) موفق به شکست دادن و از بين بردن معاويه نشد، اما اين فکر و برنامه را به ما رساند که سياست اسلام اين است. اسلام اجازه نميدهد بر سر اصول و مباني معامله کرد. ممکن است مصالح شخصي در راه اسلام فدا شود، ممکن است مصالح جزئي فداي مصالح کلي شود، اما مباني و اصول ابداً، ابداً؛ حتي به اندازه سر سوزني نبايد به آنها خدشه وارد شود.

اگر علي (عليه السلام) اين گونه عمل نکرده بود، من و شما از کجا ميدانستيم که اسلام هم براي حکومت طرحي دارد و اجازه نميدهد دموکراسي غربي در کشور اسلامي حاکم بشود؟ از کجا اطلاع داشتيم اسلام ميگويد بايد احکام خدا اجرا شود؟ وقتي که مردم با علي (عليه السلام) بيعت کردند به او گفتند به همان شيوه خلفاي پيشين عمل نما، مگر آنها مسلمان نبودند؟ مگر خليفه پيغمبر (صلي الله عليه وآله) نبودند؟ مگر پدر زن پيغمبر (صلي الله عليه وآله) نبودند؟ مگر همه مسلمانها با آنان بيعت نکرده بودند؟ شما نيز همان گونه که آنها رفتار کردند عمل کنيد.

حضرت علي (عليه السلام) گفت: من چنين شرطي را نميپذيرم. اگر ميخواهيد با من بيعت کنيد، بايد بيعت کنيد که من طبق کتاب، سنت و سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) عمل کنم. من به نظر ديگران کار ندارم، در موردي که حکم خدا ثابت است، به نظر شما هم کار ندارم، حتي اگر همه شما نيز مخالفت کنيد، آنچه حکم خداوند است اجرا ميکنم.

سياستي اين گونه با اصول دموکراسي مطابقت ندارد. اگر علي (عليه السلام) اين گونه رفتار نکرده بود، ما امروز نميتوانستيم بگوييم اسلام نظام حکومتي خاصي دارد، مباني و اصولي دارد که بايد اجرا شود. در غير اين صورت، اسلام ديني شناور و تابع سليقهها و قرائتهاي مختلف ميشد. قرائتي از خليفه اول، قرائت ديگري از خليفه دوم، و قرائت سومي هم از علي (عليه السلام) بود. بين قرائات مختلف چه تفاوتي است؟ ما چگونه ميتوانستيم ادعا کنيم قرائت علي (عليه السلام) درست است و قرائتهاي ديگر، جاي اشکال و تأمل دارد؟ بر چه اساسي ممکن بود بگوييم قرائت معصوم (عليه السلام) از اسلام را که همه بايد آن را بپذيرند، در اختيار داريم؟ و بر چه مبنايي ميتوانستيم بگوييم: در مقابل رأي معصوم، فضولي موقوف!

اگر علي (عليه السلام) آن گونه رفتار کرده بود، گفته ميشد، مگر نديديد خليفه اول به شيوهاي رفتار کرد، خليفه دوم به شيوهاي و علي (عليه السلام) هم به شيوهاي ديگر؟ او هم يکي مانند ديگران بود. در اين صورت بر چه اساسي تشخيص دهيم رأي او بهتر از رأي ديگران بود؟ خلفاي قبل به خاطر مصالح خودشان، و براي اين که معاويه مزاحم آنها نباشد او را به شام فرستادند. علي (عليه السلام) نيز بايد همين گونه عمل ميکرد. خليفه سوم نيز رفتار خليفه دوم را تأئيد کرد، اگر علي (عليه السلام) هم ميآمد و همين کار را ميکرد پس چه تفاوتي بين عملکرد آنها ميبود؟ با چه مبنايي تشخيص دهيم يکي از اين رفتارها بر اساس رأي معصوم (عليه السلام) و بقيه مبتني بر رأي غير معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شويم يک مورد از آنها صحيح و مابقي آنها اشتباه بوده است؟

حتي ميتوان عکس اين را ادعا کرد و گفت: اگر بنا بود که ما قضاوت کنيم، و اين گونه معيارها را در نظر بگيريم، بايد بگوييم که رأي خلفاي قبل از علي (عليه السلام) درست تر بود! چون آنها با تدبيري که انديشيدند، خونريزي شام و عراق حاصل نشد، مگر نه اين که گفته شده: «الصلح خير». لذا، از آن جا که اسلام دين رأفت، رحمت، مهرباني، صلح، آشتي، لبخند و سازش است، پس علي (عليه السلام) در اين که با اصحاب جمل، نهروان و صفين جنگيد، اشتباه کرد! در مدت چهار سال و نه ماه که خلافت او ادامه داشت دائماً در حال جنگ بود، پس قرائت علي (عليه السلام) درست نبود!

اما علي (عليه السلام) نميخواست فقط براي زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت براي مردم همه زمانها، تا روز قيامت طرح حکومتي اسلام را معرفي کند. اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نبايد قطره خوني ريخت و نيز نبايد کوچکترين اهانتي به هيچکس بشود. علي (عليه السلام) همان شخصيتي بود که وقتي شنيد يک خلخال از پاي دختري يهودي يا زرتشتي کشيدند گفت: «اگر مسلمان از اين غصه جان دهد و دق کند سزاوار است» علي (عليه السلام) حاضر نميشد يک خلخال از پاي يک دختر يهودي کشيده شود، حال آيا چنين کسي ميپذيرد بدون دليل هفتاد هزار نفر را از دم تيغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفکر امروزي بوديم، درباره علي (عليه السلام) چه ميگفتيم؟ آيا نميگفتيم علي (عليه السلام) آدمي است خشن، قسي القلب، بي سياست، و اوصافي از اين قبيل؟! ديگر بيش از اين جرأت نميکنم گستاخي کنم. اما علي (عليه السلام) فقط زمان خودش را نميديد و فقط به فکر حکومت خودش نبود، او بايد الگوي حکومت اسلامي را نشان دهد، تا هر کس تا روز قيامت بخواهد حکومت اسلامي برپا کند از او الگو بگيرد.

زماني که حضرت امام (قدس سره) در پاريس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنيا گرد ايشان جمع شدند و پرسيدند: اگر شما پيروز شويد و شاه برود، چگونه حکومتي را بر ايران حاکم خواهيد کرد؟ ايشان در جواب فرمودند: «حکومت علي (عليه السلام). الگوي ما حکومت علي (عليه السلام) است.» (صحيفه نور، ج 2، ص 47.) البته بعد از پيروزي نيز خود ايشان فرمودند، با همه زحمتهايي که کشيديم هنوز فقط بويي از اسلام ميآيد. اما حکومت ايده آل حکومتي است که علي (عليه السلام) الگوي آن را نشان داد، و ما به هر مقدار که شرايط اجازه دهد و مردم حمايت کنند، به سمت آن حرکت ميکنيم، هدف ما آن حکومت است، ميخواهيم آن گونه بشويم. نگفت الگوي ما دموکراسي اروپا و يا آمريکا است. نگفت الگوي ما حکومت خليفه اول و دوم و يا همه خلفاي راشدين است. فرمود الگوي ما حکومت علي (عليه السلام) است.

 

معاويه تلاش کرد مردم را شستشوي مغزي دهد، و طرح ديگري را مطرح کند

علي (عليه السلام) حکومت اسلامي را نه تنها با بيانش بلکه با پنج سال حکومتش و در عمل، تعريف کرده بود. اما معاويه بعد از شهادت علي (عليه السلام) با استفاده از اهرمها و زمينههاي ضعفي که قبلاً عرض کردم و در بين جامعه اسلامي آن روز وجود داشت، سعي کرد اين طرز تفکر را منحرف کند، و در جامعه تفکر ديگري را به وجود آورد. تلاش کرد مردم را شستشوي مغزي دهد، و طرح ديگري را مطرح کند. بر همين اساس بود که سياستهاي مذکور را به کار گرفت، سران، شخصيتهاي بزرگ و رؤساي قبايل را با تطميع اغفال کرد، آن قدر بذل و بخشش کرد، تا همه آنان را خريد. عده زيادي از ساير مردم نيز تابع رؤساي خود بودند، به هر سمتي که رئيس قبيله ميرفت آنها نيز به دنبال او راه ميافتادند.

ديگران را نيز با ارعاب و تهديد منحرف ميکرد. معاويه ظرف بيست سال حکومت خود چه کارهايي که نکرد، از طرفي تسمه از گرده مردم کشيد! و از طرف ديگر بذل و بخششهايي که کرد، براي ايجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بيرحميها، کشتارها، خونريزي بي حد و حساب و تجاوز به نواميس، امثال بُسر بن ارطاة و سمرة بن جندب را ميفرستاد تا زهر چشمي از عموم مردم گرفته شود و ديگر کسي جرأت هيچ اقدامي را نداشته باشد. به جز چند نفر که در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواريين علي (عليه السلام) شناخته شده بودند، بقيه مرعوب قدرت و سياست معاويه بودند. اين اشخاص تا حدي نزد مردم محترم بودند. حتي همان کساني که ضعفهايي از خود نشان ميدادند و اهل ماديات بودند، اين شخصيتها را به خاطر مقامات عالي آنها دوست ميداشتند.

ما خودمان هم کم و بيش همين گونه هستيم، يعني گاهي مرتکب گناهاني ميشويم، اما انسانهاي با تقوا و متدين را دوست داريم. گرچه خودمان گاهي احتياط در اموال را مراعات نميکنيم، اما اگر به شخص پارسايي که در صرف بيت المال دقت دارد برخورد کنيم، او را دوست ميداريم. خود ما همت انجام اين گونه کارها را نداريم، اما وقتي که خوبان را ميبينيم، خوشحال ميشويم.

به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواريين علي (عليه السلام) وجود داشتند، و به همين اسم شناخته ميشدند، در تاريخ نيز به همين نام معرفي شده اند. به جز مالک اشتر که او را براي حکومت مصر فرستادند و کشته شد، و همچنين محمد بن ابي بکر، چند نفر ديگر بودند که، علاوه بر موقعيتهاي اجتماعي، از مقامات معنوي نيز برخوردار بوده، زهد و تقواي فراواني داشتند، علوم بلايا و منايا داشتند، از غيب خبرهايي ميدادند. بعضي از اصحاب علي (عليه السلام) بودند که از شهادت خود و ديگران خبرها داشتند. در ميان اين افراد، چهار نفر بيش از ديگران برجسته بودند: حُجر بن عدي، عمرو بن حَمِق خزاعي، رُشيد هَجري و ميثم تمار. به هيچ قيمتي ممکن نبود اين چهار نفر را تطميع کرد. هر چه معاويه تلاش کرد تا آنها را با احترام و تمجيد و تعريف بفريبد و به صورتي ايشان را رام کند، انعطاف پيدا نميکردند. اين بزرگواران پيغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله) را ميشناختند و به علي (عليه السلام) عشق ميورزيدند و تمام وجودشان صرف بيان فضائل و مناقب علي (عليه السلام) ميشد. معاويه در مورد اين افراد درمانده شد؛ لذا، تصميم گرفت آنها را بکشد.

حجر بن عدي را، از يک طرف، عمرو بن حمق خزاعي را نيز از طرف ديگر. سر عمرو بن حمق را بريد و براي همسرش فرستاد، آن بانوي بزرگوار نيز در پاسخ پيغامي براي معاويه فرستاد. اين پيغام به حدي او را برافروخته کرد، که دستور داد آن خانم را از کشور اسلامي بيرون کنند. يک روز عمرو بن حمق خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيد و عرض کرد: مولاي من! من به خاطر اين که شما رئيس هستيد و از پست و مقامات دنيوي و امکانات برخوردار هستيد، نزد شما نيامده ام؛ من به اين دليل که خداوند اطاعت شما را بر ما واجب کرده، و حق بزرگي و سروري بر ما را براي شما قرار داده، در محضر شما هستم. علي جان! اگر به من دستور دهيد که تمام کوهها را جا به جا کنم و من چنين قدرتي داشته باشم، و امر کنيد آب تمام درياها را بکشم و من از عهده چنين کاري برآيم، و اگر به من بفرمائيد تمام عمرم شمشير به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا کنم، حق تو بر من از اين عظيمتر است.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) خوشحال شده، براي او دعا کرد و فرمود: «اي کاش صد نفر مانند تو در ميان مسلمانها وجود داشت.» فقط تعداد معدودي همانند اين گلها و با چنين درجهاي از ايمان بودند. معاويه اين دو بزرگوار، يعني حجر بن عدي و عمرو بن حمق را در کمال بي رحمي، با تمام عواقبي که براي او داشت، به قتل رساند. کشتن اين افراد براي او گران تمام ميشد، او نميخواست در بين مسلمانها بدنام شود، ولي چاره ديگري نديد. هنگامي که ديد آنها به هيچ قيمتي تسليم نميشوند و نميتوان ايشان را ساکت و آرام کرد، و ممکن نيست آنها را تطميع کند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر ديگر از حواريون علي (عليه السلام) يعني رشيد هَجري و ميثم تمار باقي مانده بودند.

هنگامي که معاويه در شام از دنيا رفت ميثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفاني برپا شده و من احساس ميکنم معاويه در شام از دنيا رفت؛ افرادي که ميثم را ميشناختند، متوجه بودند که او نسنجيده سخن نميگويد. بعد از چندي عبيد الله بن زياد حاکم کوفه شد و داستان معروفي که در مورد ماجراي ميثم شنيده ايد واقع شد؛ ميثم به کار خود مشغول بود، فضائل علي (عليه السلام) را ميگفت و مردم را به پيروي از خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعوت ميکرد. عبيد الله هر چه تلاش کرد ميثم را آرام کند، موفق نشد.

در ايامي که چند روز به ورود حسين بن علي (عليه السلام) به عراق مانده بود، همان زماني که مسلم در کوفه بود و عبيد الله بن زياد در صدد کشتن او بود، نقل شده روزي ميثم سوار اسبي، و حبيب بن مظاهر هم سوار اسبي ديگر بود؛ اين دو به همديگر رسيدند، به حدي به هم نزديک شدند که گردن اسبها با هم تماس گرفت، هنگامي که کاملاً به هم نزديک شدند، در گوشي با يکديگر صحبت و شوخي ميکردند شوخيهاي آنها هم از اين قبيل بود ميثم به حبيب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مويي که دو گيسو از دو طرف سر او آويزان است سراغ دارم، که چند صباحي ديگر براي ياري پسر پيامبر خود کشته ميشود. منظور او حبيب بود و به خود او خبر ميداد.

حبيب هم گفت: من هم مرد اصلعي را ميشناسم که موهاي جلوي سرش ريخته و شکمش مقداري برآمده، او را بر چوبي از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامي به دهانش ميزنند تا ديگر نتواند سخن بگويد، و بعد زبانش را بريده پس از آن در روز سوم نيزهاي به شکمش ميزنند. اين دو بزرگوار با هم صحبت ميکردند، يکي خبر از آينده ديگري و او خبر از آينده اولي ميداد. شوخيهاي آنها نيز همين گونه بود. يکي از دوستان ايشان گفتههايشان را شنيد و نزد رُشيد هَجري رفته، و گفت: من امروز چنين ماجرايي را ديدم، ميثم اين گونه در مورد حبيب بن مظاهر ميگفت که مرد سرخ مويي را ميشناسم که دو گيسو از دو طرف سر او آويزان است و قرار است به زودي در راه حمايت از پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) به شهادت برسد. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت کند، يک کلمه را نگفت، و آن کلمه اين است که بعد سر او را براي حاکم ميفرستند و صد درهم بر جايزه کسي که سر او را ميآورد، افزوده ميشود.

 

آيا ميثم نميدانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و بايد تقيه کرد؟

علي (عليه السلام) چنين افرادي تربيت کرده بود. سرانجام عبيد الله بن زياد، ميثم تمار و رشيد را به شهادت رساند. چرا؟ چون اين دو نفر حاضر نبودند تسليم شوند.

اجازه بدهيد به عنوان جمله معترضه مطلبي را عرض کنم، باز هم از هم لباسهاي خودمان گلايه کنم. مورخان و محدثان از ميثم تمار نقل کردهاند و شايد روايات متعددي در اين زمينه داشته باشيم که، اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ميثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامي که تو را بر چوبه اي از نخل به دار بياويزند، زبان تو را ببرند و بعد نيزه به شکم تو بزنند؟ ميثم از حضرت (عليه السلام) سوال کرد که آيا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت (عليه السلام) فرمود: آري. ميثم جواب داد: خوشحال ميشوم. علي (عليه السلام) باز فرمود: پس بدان که تو را به تبرّي جستن از من دعوت ميکنند، تا بگويي من از علي (عليه السلام) بيزار هستم. آيا اين کار را خواهي کرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زماني که نفس داشته باشم اين کار را نخواهم کرد. پس علي (عليه السلام) به او اين گونه بشارت داد که بدان در بهشت با من خواهي بود.

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.