شعر از اوحدي مراغهاي
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آري مرا؟
رحمتي بر من کني و در پناه آري مرا؟
مينهد هر ساعتي بر خاطرم باري چو کوه
خوف آن ساعت که با روي چو کاه آري مرا
راه باريک است و شب تاريک، پيش خود مگر
با فروغ نور آن روي چو ماه آري مرا
رحمتي داري، که بر ذرات عالم تافتهست
با چنان رحمت عجب گر در گناه آري مرا...
خاطرم تيرهست و تدبيرم کژ و کارم تباه
با چنين سرمايه کي در پيشگاه آري مرا؟...
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.