اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

17 حکايت زيبا و خواندني درباره امام حسن (ع)

بخش دوم

نتيجه خوشحال کردن سگ روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در يکي از باغستان هاي شهر مدينه قدم مي زد، که ناگاه چشمش به يک غلام سياه چهره افتاد که ناني در دست دارد و يک لقمه خودش مي خورد و يک لقمه هم به سگي که کنارش بود مي داد تا آن که نان تمام شد.

17 حکايت زيبا و خواندني درباره امام حسن (ع)

حضرت با ديدن چنين صحنه اي، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادي و مقداري از آن را براي خود ذخيره نکردي؟ غلام به حضرت پاسخ داد: زيرا چشم هاي من از چشم هاي ملتمسانه سگ خجالت کشيد و من حيا کردم او اين که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.

امام حسن عليه السلام فرمود: ارباب تو کيست؟

پاسخ گفت:: مولاي من ابان بن عثمان است.

حضرت فرمود: اين باغ مال چه کسي است؟

غلام جواب داد: اين باغ مال ارباب و مولايم مي باشد.

پس از آن حضرت اظهار داشت: تو را به خدا سوگند مي دهم که از جايت برنخيزي تا من باز گردم.

سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت؛ و ضمن گفتگوهايي با ابان بن عثمان، غلام و همچنين باغ را از او خريداري نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اي غلام! من تو را از مولايت خريدم.

پس ناگاه غلام از جاي خود برخواست و محترمانه ايستاد.

سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: اين باغ را هم خريداري کردم؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده؛ و اين باغ را نيز به تو بخشيدم.

 

10- دو قصر سبز و قرمز در بهشت

محدّثين و مورّخين آورده ند: چون امام حسن مجتبي صلوات اللّه و سلامه عليه روزهاي آخر عمر خويش را سپري مي نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مبارکش به رنگ سبز متمايل گشته بود؛ و در اين هنگام برادرش حسين سلام اللّه عليه کنار او حضور داشت؛ که ناگاه امام حسن عليه السلام گريان شد، حسين اظهار داشت: چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است؛ و چرا گريان هستي؟

فرمود: اي برادر! هم اکنون به ياد سخني از جدّم رسول خدا افتادم؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتي گريستند. پس از آن امام حسين سلام اللّه عليه پرسيد جدّم چه فرموده است؟

پاسخ داد: در ضمن سخناني فرمود: آن هنگامي که به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم و جايگاه مو منين را مشاهده کردم، دو قصر بسيار زيبا و عظيم مرا جلب توجّه ساخت که يکي از آنها زبرجدِ سبز رنگ و ديگري ياقوتِ قرمز بود.

از جبرئيل پرسيدم: اين دو قصر زيبا براي چه کساني است؟

جبرئيل اظهار داشت: يکي از آنها براي حسن و آن ديگري از براي حسين مي باشد.

گفتم: اي برادر، جبرئيل! پس چرا هر دو يک رنگ نيستند؟

ساکت ماند و جوابي نگفت، پرسيدم: چرا حرف نمي زني و جواب مرا نمي دهي؟

گفت:: شرم دارم از اين که سخني بر زبان آورم.

پس او را به خداوند متعال سوگند دادم که علّت آن را بيان نمايد.

پاسخ داد: آن ساختماني که سبز رنگ است براي حسن ساخته شده، چون او را به وسيله زهر مسموم مي کنند و هنگام رحلت رنگ بدن مبارکش سبز خواهد شد؛ و آن ديگري که قرمز مي باشد براي حسين تهيّه شده، چون او را به قتل مي رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد؛ و در اين لحظه امام حسن مجتبي و برادرش حسين سلام اللّه عليهما و تمام کساني که در آن مجلس حضور داشتند سخت گريستند.

 

11- ترس از مرگ به جهت تخريب خانه

من مرگ را دوست ندارم؛ بلکه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم، که هرگز چنين نخواهد بود

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حکايت فرمايد:

امام حسن مجتبي عليه السلام دوستي شوخ طبع داشت که مرتّب به ملاقات و ديدار آن حضرت مي آمد و نيز در جلسات شرکت مي کرد، تا آن که مدّتي گذشت؛ و هيچ خبري از اين شخص نشد.

حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياي احوال او گرديد، تا آن که پس از گذشت چند روزي، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليه السلام آمد.

حضرت جوياي احوال او شد و به او فرمود: چند روزي است که به اين جا نيامده اي، در چه حالت و وضعيّتي هستي؟ آيا مشکل و ناراحتي خاصّي برايت پيش آمده بود؟

آن شخص در پاسخ اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! در حالتي قرار گرفته ام که آنچه را دوست دارم، به آن دست نمي يابم؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمي دهم؛ و آنچه را هم که شيطان مي خواهد برآورده نمي کنم.

امام حسن مجتبي عليه السلام تبسّمي نمود و فرمود: يعني چه؟ منظورت چيست؟ توضيح بده

آن شخص گفت::، چون خداوند متعال دوست دارد که من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم و معصيت او را نکنم؛ و من چنين نيستم؛ و شيطان دوست دارد که من در همه کارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپيچي کنم و من چنين نيستم؛ و همچنين من مرگ را دوست ندارم؛ بلکه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم، که هرگز چنين نخواهد بود.

در اين هنگام يکي از اشخاصي که در آن مجلس حضور داشت، گفت:: ياابن رسول اللّه! چرا ما از مرگ ترسناک هستيم و آن را دوست نداريم؛ و گريزان هستيم؟

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:، چون شما دنياي خود را تعمير و آباد کرده ايد و آخرت را تخريب و ويران ساخته ايد؛ و سپس افزود: اين امر طبيعي است که، چون هيچ انساني دوست ندارد از منزل و محلّي که آن را آباد کرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است، از آن دست برداشته و چشم پوشي کند و به محلّي خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مو منين و مقرّبين الهي نمي بيند.

 

12-زنده نمودن دو مرده گنهکار

عليّ بن رئاب - که از راويان حديث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه عليه است - از آن حضرت روايت کند:

روزي شخصي به حضور شريف امام حسن مجتبي عليه السلام وارد شد و گفت:: چه چيزي حضرت موسي عليه السلام را در مقابل حضرت خضر عليه السلام عاجز و ناتوان کرد؟

امام مجتبي سلام اللّه عليه فرمود: مهمّترين آن، مسئله کنز آن دو برادر يتيم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت: آرام باش و خوب مشاهده و دقّت کن.

دکي بر زمين سائيد، ناگاه زمين شکافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالي که روي تخته سنگي قرار گرفته بودند و از آنها بوي تعفّن بسيار بدي به مشام مي رسيد، ظاهر گشتند، در حالي که به گردن هر يک از آنها زنجيري بزرگ بسته شده و سر هر زنجير در دست ماموري بود؛ و هر يک از آن دو نفر فرياد مي کشيد: يا محمّد! يا محمّد! صلي الله عليه و آله؛ و در مقابل هر يک از دو مامور به اسير خود مي گفت:: دروغ گفتيد؛ و دروغ مي گوئيد.

پس از آن امام حسن مجتبي صلوات اللّه و سلامه عليه به زمين خطاب کرد و فرمود: اي زمين! اين دورغگويان را در خود فرو بِبَر تا روزي که وعده الهي فرا رسد، که هرگز تاخير و تقدّمي در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسيد؛ و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدي، قائم آل محمّد - صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين؛ و عجلّ اللّه تعالي في فرجه الشّريف - مي باشد که فرا خواهد رسيد.

سپس امام صادق عليه السلام در ادامه افزود: هنگامي که آن مرد، چنين صحنه اي را مشاهده کرد با خود گفت:: اين سحر و جادو بود؛ و، چون خواست آن را براي ديگران بازگو کند، زبانش لال شد و ديگر نتوانست سخني بر زبان خود جاري کند.

 

13- غذاي بهشتي

فرشتههايي غذاهاوميوهها وتشت هاوآفتابهها را آوردند

قبيصه روايت ميکند که با حسن بن علي (عليه السلام) ميرفتيم وآن جناب روزه بود (البته روزه در سفر جايز نيست وشايددر همان روز حرکت روزه بوده اند واز مدينه بيرون رفته اند) وهيچ توشه وآبي وهيچ چيزي جز مرکب سواري همراهش نبود.

وقتي شفق (بقيه نور خورشيدکه در طرف مغرب تا حدود يک ساعت ونيم از شب باقي است) پنهان شد ونماز عشا راخواند درهاي آسماني باز شدوقنديلهايي آويخته شد وفرشتههايي غذاهاوميوهها وتشت هاوآفتابهها را آوردندوغذاهاچيده شدوازهرگرم وسردي آوردندوما هفتاد نفربوديم باآن جناب خورديم تاهمه سيرشديم و بدون آن که چيزي کم شوددوباره بالارفت.

 

14- درخت خشک رطب داد

((صفار وقطب راوندي و ديگران از حضرت صادق (عليه السلام) روايت کرده اند که ((امام حسن (عليه السلام) در يکي از سفرها که به عمره ميرفت. مردي از فرزندان زبير در خدمت آن حضرت بود و به امامت آن حضرت اعتقاد داشت در يکي از منازل بر سر آبي فرود آمدند نزديک آن آب درختان خرما بود که از بي آبي خشک شده بودند براي آن حضرت زير درختي فرش انداختند و براي فرزندان زبير در زير درخت ديگردر برابر آن جناب آن مرد نگاهي به بالاي کرد وگفت:اگر اين درخت خشک نشده بود از ميوه آن ميخورديم. حضرت فرمود: رطب ميخواهي؟ گفت::بلي. حضرت دست به سوي آسمان بلند کرد و دعايي کرد آن مرد نفهميد ناگاه آن درخت به اعجاز آن جناب سبز شد برگ آورد ورطب در آن به وجود آمد شترباني که همراه ايشان بود گفت::به خدا سوگند جادو کرد. حضرت فرمود:: واي بر تو اين جادو نيست حق تعالي دعاي فرزند پيغمبر خود را مستجاب کرد.))پس آن مقداررطب از آن درخت چيدند که براي همه اهل قافله بس بود.

 

15- توجه به خدا

امام حسن عليه السلام وقتي وضو ميگرفت اعضاي بدنش ميلرزيد و رنگش زرد ميشد. گفته شد چرا به هنگام وضو اعضاي بدن شما ميلرزد و رنگ چهره شما زرد ميشود؟ حضرت فرمود: حق است بر هر کسي که در برابر پروردگار ميايستد رنگش زرد شود و اعضايش به لرزه در آيد؛ و هر گاه به درب مسجد ميرسيد سر خود را بالا ميکرد و ميگفت:: الهي ضيفک ببابک يا محسن قداتاک المسيئي، فتجاوز عن قبيح ماعندي بجميل ما عندک يا کريم. خدايا مهمان تو به درب خانه توست،اي نيکوکار! گنهکار بسوي تو آمد پس به خوبيهاي خود از بديهاي من در گذر.

 

16- سر سفره امام مجتبي (عليه السلام)

عربي که صورتش خيلي زشت و قبيح منظر بود سر سفره امام حسن مجتبي آمد و از روي حرص تمام غذا را خورد و تمام کرد. امام حسن عليه السلام که کرامتش براي همه معلوم بوده از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا از او پرسيد: تو عيال داري يا مجردي؟ گفت:: عيالمندم، فرمود: چند فرزند داري؟ گفت:: هشت دختر دارم که من به شکل از همه زيباترم، اما ايشان از من پرخورترند. امام تبسم فرمود: و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند:. اين قسمت تو و زوجه ات و هشت دخترت باشد.

 

17- پوشيدن لباسهاي زيبا

ان اللّه جميل، يحب الجمال، فاتجمل لربي

هرگاه امام حسن عليه السلام به نماز ميايستاد بهترين لباس خود را ميپوشيد.

به او گفته شد: يابن رسول اللّه چرا بهترين لباس خود را ميپوشي؟

حضرت فرمود: ان اللّه جميل، يحب الجمال، فاتجمل لربي.

خداوند زيباست و زيبائي را دوست دارد و من خود را براي خدا آراسته ميکنم؛ و خداوند فرموده است: زينتهاي خود را بهنگام عبادت در برگيريد؛ و من دوست دارم بهترين لباسهايم را بپوشم.

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.